مطلب ارسالی کاربران
لطفاً آنچه را كه من ميبينم، تو هم ببين
ما آدمها همزادپنداری آراممان میکند. اینکه کسی باشد و همان غصهای که ما میخوریم را بخورد یا به همان چیزی که میخندیم بخندد، جگرمان را خنک میکند.
راستش من همین که ببینم یا فقط بدانم فلانی که دوستش دارم هم دارد همین کاری را انجام میدهد که من هم مشغولش هستم، جانی بیشتر میگیرم و کیفم چند برابر میشود.
من فوتبال را همیشه میدیدهام. از همان پنج شش سالگی. قدیمیترین صحنههای فوتبالی که از تلویزیون توی ذهنم مانده لِنگهای از هم باز شدهی مارک بوسنیچ در آن ملبورن جاودانه است؛ دور نیوکمپ دویدنهای بکام، شیرر و سولسشر و آن نگاه غرق افسوس علی دایی به کاپ نقرهای در آن شب فینال چمپیونز لیگ سال ۱۹۹۹.
از آن شب رویایی یونایتدیها تا تابستان سال بعدش من حتا یک پنالتی یا یک تکل و هیچ چیز دیگری از دنیای فوتبال توی ذهنم نمانده.
تابستان سال بعدش یورو ۲۰۰۰ بود. اولین باری که متوجه این مفهوم شدم که گاهی اوقات تیمهایی برای زد و خوردِ داخل زمین چمن دور هم جمع میشوند تا آخرش آنکه زورش بیشتر است و توانش، برای دست کم چهار سال پرچمش را بکوبد نوک قلهی فوتبال اروپا یا جهان یا هرچه. همان سالی که مفهوم تورنمنت را فهمیدم. همان سالی که تو به هلند رفته بودی و با برادرت از روی سکوهای ورزشگاه فیلیپس آیندهوون برد ایتالیا مقابل سوئد را دیدی.
از آن سال تا کنون که بیست و یک سال میگذرد. تورنمنتهای مختلف ورزشی از جلوی چشمانم گذشته.
از هرکدام کم و بیش تصاویری توی کلهام فریز شده و گاهی آنها را خواسته و ناخواه مرور میکنم.
این روزها که فوتبالبینها و فوتبالنویسها دوباره درگیر یورو هستند، من هم شبها زل میشوم به تلویزیون. مثل همیشه. بی هیچ کاستی.
اما چند روزی هست که دیگر طعم فوتبال کمی برایم گس شده است. دیدنش سقف دهانم را ناخوشایندتر میکند. از همان روزی که شنیدم تو، آن سر دنیا جنگ میکنی با سرطان.
قربان، از همان وقتی که در عکسهایی که از خودت منتشر میکردی روز به روز شکستهتر میشدی، فهمیدم خبرهای خوبی در راه نیست. خودم را زدم به بیراهه. اما تو آنقدر محکم و مقاوم بودی که من از زیر هیچ یک از کلمات نوشتهها و جوابهای کامنتهایت نتوانستم چیزی بیرون بکشم و کمکم حس کردم شاید هم واقعاً مشکل خاصی وجود ندارد.
قربان، راستش یورو بی تو صفا ندارد. وقتی که من، آلمان و انگلیس میبینم و امکان تصورش نیست که تو آن سوی جهان داری انگیزه ساوتگیت را تحسین میکنی و حرص میخوری از فرصت سوزی مولر، فوتبال دیگر آن شیرینی قبلش را ندارد.
قربان، من هزاران بار جلوی کامپیوتر و پشت فرمان و زیر دوش صدایم را رها کردم و داد زدم و فوتبال گزارش کردم به این عشق که اول شروع و همان ب بسماللهش از مجری برنامه و تو بابت توضیحات کاملت تشکر کنم.
صدها بار توی اتاقک کلهام مجری برنامهی زنده شدم تا از تو سوال فنی بپرسم و پیشبینی بازی ها را ازت بخواهم.
بلند شو مرد بزرگ. با همان انرژی روزهایی که پسری بودی روی سکوهای امجدیه و دلت غنج میرفت تا از عزیز اصلی امضا بگیری. با همان حس و شوری که روی صندلیهای کوچک گودیسون پارک داشتی. با همان طراوت کلامت که طاقت را ازمان میگرفت تا آخر هفته شود و ما دوباره خیره شویم به آن سوی نیمکت.
بلند شو و با همان عشقت به فوتبال دستهایت را تکان بده و برایمان گره بزن فوتبال را به شناخت جامعه. بلند شو که ما از تو، وسط آن هیجان تحلیلهایت چیزی جز امید و تلاش و جنگیدن یاد نگرفتیم.
قربان، بکن از آن تخت. یورو به اوج حساسیتش رسیده. ببین انریکه چگونه تیمش را به دندان گرفته و سخت و جنگنده دارد میکشدش به سمت جام. ببین که انگلیس ساوتگیت انگار فرق میکند با هر آنچه که تا امروز بوده و شاید اینبار «جام به خانه برمیگردد» چیزی فراتر از یک شعار و یک رویای بعید باشد. ببین که مانچو چه ایتالیایی ساخته و به ما بگو که این آتزوری بهتر است یا آتزوری ۲۰۰۶ یا ۱۹۸۲؟ تماشا کن که دوستان اریکسن چطور دارند بی ترس و واهمه چون ۱۹۹۲ میتازند به سمت آرزوهای محال.
این بار نوبت توست کامبک بزنی مرد بزرگ. انگار که ما هوادارانِ در آنفیلد باشیم و تو هم لیورپولی که بازی رفت نیمهنهایی یوسیال ۲۰۱۹ را به بارسلونا در نیوکمپ سه بر صفر باخته باشی. ما فریاد میکشیم و مدام برایت میخوانیم "هرگز تنها قدم نخواهی زد". اگر هر نیمه دو گل بزنی کار تمام است. حتا بدون فیرمینو و با اوریگی هم میشود؛ اگر تو بخواهی.
بلند شو و به سان گفتهی بهمنش در روایت فیلم «گُل»، نشان بده که این است مبارزهی نهایی تا پای جان.