مطلب ارسالی کاربران
آلساندرو نستا کسی که فدا شدن برای معشوقه را در دنیای فوتبال معنا کرد
خیلی ها که سن پایین تری دارند نستا را یک میلانیستا میدانند و خبر از قلب شکسته او ندارند مصاحبه ای که در ادامه متن آن را میخوانید نشان از عمق وفاداری نستا به لاتزیو دارد که اگر نگویم بی نظیر است به راحتی میتوانم بگویم که کم نظیر است .
در مصاحبه با را رادیو سِی الساندرو نستا حرف های غم انگیزی را مطرح کرد، حرف هایی که بوی وفاداری و فداکاری می دادند.
نستا :«کارم را در لاتزیو شروع کردم و خیلی موفق شدم. کاپیتان شدم، ولی بعد باشگاه دچار بحران شد، و من هم بحران زده شدم چون باشگاه های زیادی مرا می خواستند. هر چهار ماه زنگ می زدند تا مرا بفروشند، ولی من نه می گفتم. سرانجام در آخرین روز{بازار تابستانی 2002} مجبور شدم بروم چون بدهی ها به منطقه قرمز رسیده بودند. می توانستم اصرار کنم که بمانم، ولی برای یک سال و هفت ماه هیچ بازیکنی حقوق نگرفته بود. متوجه شدم که خطر ورشکستگی وجود دارد. در روز آخر بازار مجبور شدم به میلان بروم. پس از آن همه در موردم قضاوت کردند. هیچ وقت دلایل جدایی ام را توضیح ندادم. در آن موقعیت از روی جوانی مرتکب اشتباهاتی شدم، شاید اگر بزرگتر بودم کارها را به شکل متفاوتی انجام می دادم. کارها آن طور انجام شدند، همه را فروختند. می توانستم در تلویزیون در مورد این قضیه حرف بزنم، ولی ساکت ماندم، به من توهین هم کردند. چیزی که هنوز به یاد دارم این است که با لاتزیو به چه موفقیت هایی رسیدم و کاپیتان شدم. در 2007 {ماسیمو} اُدو کاپیتان بیانکوچلستی بود. ما در تیم ملی یکدیگر را دیدیم و از او پرسیدم، چون قراردادم در حال تمام شدن بود، که آیا لاتزیو علاقه مند است. همه چیز پنهان ماند، هیچکس پای میز مذاکره نیامد. هیچ وقت پول یا چیز دیگری نخواستم. قضیه آن طور پیش رفت و من در همان سال با میلان لیگ قهرمانان را بردم. من در میلان دورانی داشتم، وضعیت فیزیکی ام خوب بود ولی هر کسی تصمیمات خودش را می گیرد. پس از آن و قبل از رفتن به آمریکا قصد برگشتن داشتم، ولی آن طور به عنوان بازیکنی بازنشسته می آمدم، دیگر آماده نبودم. به همین خاطر به آمریکا رفتم. اینکه اُدو اصلا به آنها حرفم را گفت را نمی دانم، شاید فکر می کردند که دستمزد زیادی می خواهم، شاید هیچ وقت آن پیام به باشگاه نرسید. هر کسی برنامه ها و تصمیمات خودش را دارد. نمی توانم بگویم که {رئیس لاتزیو کلودیو} لوتیتو مانع بازگشت من شد.»
این مصاحبه تنها چیزی که به ذهن آدم میاره داستان های عاشقانه هست یا بذار اینطوری بگم اگر سریال شهرزاد را پیگیر باشید اون قسمتی که شهرزاد میره زندان برای دیدن فرهاد و فرهاد ترش رویی میکنه برای تصمیم شهرزاد برای ازدواج با قباد شهرزاد یک دیالوگ داره که میگه رسم عاشقی اینکه اگر لازم باشه برای معشوق از خودت بگزری .